یه هویی اومد
امروز در خوابگاه ابدی قدم میزدم
بی هوا اشک روی گونه هایم رقصید
اشکی که گواه سوز درونم بود
سوزی سوزناکتر از آفتاب سوزان مرداد ماه
ناگهان قاصدکی با ناز و عشوه به سمتم آمد
با خود گفتم
شاید این قاصدک آبی برا آتش درونم باشد
شاید خبری خوش برایم دارد
شاید ...
سلام عزیزای خودم
من اهل شعر و شاعری نیستم البته دوس داشتم که طبع شعر
داشته باشم ولی خب استعدادشو ندارم ولی متن بالا یه هو اومد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی