یوسف و یسنا
سلام چراغ زندگیم
دوس دارم این چند روزم زودتر بگذره و یسنا (برادر زادم ) به دنیا بیاد دیروز
زنداداشم رفته بود سونو گرافی آقا دکی گفته وزنش 2،800 میتونی بستری شی
یا بموونی تا دردت بگیره وزن بچم بیشتر بشه موند تا تقریبا دو هفته دیگه تازه
دکی گفته که چشاش درشته پس لابد شبیه باباشه
این روزا یوسف که داداش یسنا میشه همش بهم میگه عشقم منم همینطور یه بار
هلنا و یوسف اومده بودن خونه ما من به هلنا م گفتم عشقم ...یوسف قیامت کرد
که عشق منی چرا به اون گفتی عشقم خلاصه بعد کلی گریه آرومش کردم ولی
واقعا همچین بغلم میکنه بوسم میکنه که عشقش ثابت میشه ...یه بارم که براش
یه سری اسباب بازی خریده بودم و بهش گفتم چون پسر خوبی بودی برات جایزه
خریدم دیگه عادت کرده هر روز زنگ میزنه که عمه امروزم پسر خوبی بودم جایزه
چی خریدی ... خلاصه اینه سعی میکنم چیزایی بگیرم براش ... راستی برا یسنا
جونم یه شال و کلاه صورتی خیلی لطیف و ناز با یه جوراب سفید خوشمل خریدم
بچه ها معجزه خدا هستن