پخش شدن عکسا
سلام جیگرم
خوبی خوشکلم امروز نسبت به روزای گذشته پر انرژی ترم چون بابام حالشم
یه کم بهتره خدا رو شکر
چند روز پیش من کلی از عکسای بچه هارو دادم چاپ کردن یعنی نزدیک به 200 تا
عکس خیلی عکسای بامزه ای بودن بچه ها که عکسارو نگاه میکردن هر کدوم چند
تا از عکسا خودشونو بلند کردن ... تازه جو گیر شده بودن آلبوم قدیمی م عکس
میخواستن که با چش غره من روبرو شدن و بیخیال شدن ولی داستان به همین جا
ختم نشد طاهاهم که عکسا رو دید همه عکسای خودشو جدا کرد گذاشت لای
کتابش که ببره ... فردای روزی که رفت دیدم طاها زنگ زده با عصبانیت میگه خاله
من بیام اونجا میکشمت گفتم چی شده مگه گفت چرا عکسارو ورداشتی !؟
با این حرفش کمرم شکست گفتم نه عزیزم .ولی فک نکنم باور کرده باشه کله
خراب معلوم نیس کجا انداخته حالا باید بگردم پیداش کنم واسه آقا نگردارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی