تو راهی
سلام نبات زندگیم
فرشته کوچلویی که که العان مهمون خداست و چند وقت دیگه میشه هدیه خدا به ما و با خداش بوی خدا و بویبهشتو میاره اواخر آبان ماه دیگه رسما وارد زندگیمون میشه و لحضلات شیرینی رو در ذهن و خاطر ما ثبت میکنهو دفتر زندگیش رو ورق به ورق پر میکنه و من برا سومین بار عمه میشم که خیلی برام لذت بخشه
من همون اوایل بارداری به زنداداشم پیشنهاد دادم اسمشو یسنا بزارن که هم به یوسف که داداششه میخوره هم معنیش که حمد و ستایشه خوبه یوسف موافقت کرد البته یوسف 5 سالشه درست نمیتونه تلفظ کنه و میگه نسنا جون
یوسف خیلی شیرین از رویاهاش با یسنا جون واسم میگه ... یادمه یه بار ژله رنگی درست کرده بودم و یوسف خوشش اومد گفت :عمه جون اینا رو از کدوم سوپر خریدی منم برا نسنا جونم بخرم
یه ماشین فلزی آبی داشت همش میگفت اینو میدم به نسنا جون گفته این آبیه پسرونه ... چند روز بعد دیدم لاک صورتی منو ورداشته کل ماشینو صورتی کرده که دخترونه شه
عاشق احساساتتم یوسف جونم