چمدون بستن یوسف
سلام خوشمل مشمل
دیروز بعد چند روز رفتم به یسنا سر بزنم اومدنی یوسف گفت که منم میخوام بیام
خونه شما منم گفتم از بابایی و مامانی اجازه بگیر بریم ناگفته نماند که خونه ما و
یوسفشون یه کوچه فاصله داره و یوسف همش در رفت و آمده وقتی از مامانش
اجازه خواست گفت برو دیگه همونجا بمون دیدم رفت اتاقش همه لباساشوخوراکی
هاشو جم کرد و حوله حمامش برداشت خلاصه دو تا نایکلس برداشت ،با کلی خنده
ما و ذوق اون اومدیم خونه همین که رسیدیم خونه گفت عمه جون برم دوش بگیرم
سرم بو گند میده و تقریبا یه ساعتی آب بازی کرد اومد ناهار خورد یه چند ساعت
بعد طاقت نیاورد رفت خونشون با بند و بساطش آخه بدون بابایش نمیتونه بخوابه...
یوسف جون همیشه لبات خندون باشه عزیزم
عششششششگم دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی