سال 95'
لحظه سال تحویل خب به خاطر اتفاق تلخ اخیر سال تحویلمون با سالهای قبل فرق میکرد ... برای همه دوستام مخصوصا دوستای وبلاگیم سالی پر از شادی و اتفاقات خوب آرزو میکنم و خانوادم که دیگه غم نبینن ... وای چه روز شلوغ و پر کاری بود امروز
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
23:53
حال داد
سلام جون جونیم الکی الکی هنرمندی شدم واسه خودم کلی خمیرای رنگی و رنگای خوشرنگ منم که کشته مرده کارای هنریم هر طرحی میدم پیاده میکردم از باب اسفنجی گرفته تا گلای خوشکل و طبیعی خیلی حال داد بهم ... ولی یه کوچولو دستم درد گرفت نمیدونم چرا عکسام آپ نمیشه بزارم .... بوس بوس تا بعد ...
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
18:07
قفل
خدا جوونی سلام میگما این قفلی که روش زدی کجایی ؟! خیلی خوبه هرکی میخواد بازش کنه نمیتونه ... ها ها ها ولی باید بگم که این آخری از ما گفتن بود دیگه خود دانی ...
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
11:44
یه شب با هلنا
سلام خوشکلم دیشب خونه هل هل بودیم خاله و اون یکی مامان بزرگشم اونجا بودن ساعت 11که خواستیم زحمت کم کنیم با هلنا توافق کردیم که امشب با خالش بخوابه فردا شب بامن ولی نمیدونم چرا لحظه آخر نظر خانم خانما برگشت محکم بغلم کرده میگه عمه جونی پیش من باش ... راهی جز تسلیم شدن نداشتم آهنگ بچه گونه گذاشته اوفففعفف اینقد بوسم کرده ... بعنی هرجایی دم دستش باشه بوس میکنه موهامو ناز میکنه چه جور عاشقانه خیلی حال میداد دستش رورو لپم بود خوابش برد تا صب چند بار چکم کرده که نکنه رفته باشم صبم که با یه نگاه پیروز مندانه که تونسته تا صب منو نگه داره و لبخندای سر صبش که عاشقشم منو&...
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
8:44
بدون عنوان
تو رو به جای همه کسانی که دوست ندارن دوست دارم تو رو به جای روزهایی که نبودم دوست دارم تورو به خاطر دوست داشتن دوست دارم تورو با عطر و بوی عشق دوست دارم... ...
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
15:41
این روزا
سلام عزیزم خوبی؟ خوشی ؟ آخر سالی کلی کار سرم ریخته ... خرید که اصلا نرفتم از طرفی سفارش ویترای اومده برامون البته قرار نبود که امسالم ویترای کار کنم ولی خب شد دیگه خیلی علاقه دارم وقتم کمه ... نمیدونم چرا این روزا خرابکاریام زیاد شده چند وقت پبش دستمو سوزوندم چه سوزوندنی دیشب دستمو بریدم چه بریدنی ... خیلی کم پیش میومد که از اتفاقا برام بیفته ولی خب شده کاریش نمیشه کرد امسال چه رنگی مده؟
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
9:34