☆هدیه خدا☆

زمستون عاشقا

اومدی تا خاطرات عاشقا رو با با گلوله های سفید شیرین تر کنی  اومدی درختارو از عریانی نجات بدی و لباس سپید بر تنشون کنی  این بار تو هم میخواهی هنر نمایی کنی و  طبیعت رو رو به سلیقه خودت آرایش کنی  تو در سکوت شب و هیاهوی روز شاعرانه میباری و  چه زیباست این بارش ... ...
3 دی 1394

پخش شدن عکسا

سلام جیگرم  خوبی خوشکلم  امروز  نسبت به روزای گذشته پر انرژی ترم چون بابام حالشم  یه کم بهتره خدا رو شکر  چند روز پیش من کلی از عکسای بچه هارو دادم چاپ کردن یعنی نزدیک به 200 تا  عکس خیلی عکسای بامزه ای بودن  بچه ها که عکسارو نگاه میکردن هر کدوم چند  تا از عکسا خودشونو بلند کردن ... تازه جو گیر شده بودن  آلبوم قدیمی م عکس  میخواستن که با چش غره من روبرو شدن و بیخیال شدن ولی داستان به همین جا  ختم نشد طاهاهم که عکسا رو دید همه عکسای خودشو جدا کرد گذاشت لای  کتابش که ببره ... فردای روزی که رفت دیدم  طاها زنگ زده با عصبانیت میگه خاله من بیام  اونجا میکشمت گف...
24 آذر 1394

آخر هفته

شلام جییگگرم  امروز روز خوبی میشه همه بچه ها دور هم هستیم ناهید جون (خواهرم ) میاد دوتا جوجه نازو خوردنیش که طاها و صدرا هستن میان با جوجه های موجود هلنا یوسف یسنا چه شود خونه رو روسرشون میزارن ... طاها که دیوار راستو بالا میره و یوسفم که داره تمرین میکنه مثل طاها بشه هلنا  مشوقشونه و نظارت میکنه  یسنا و صدرام که خیلی کوچیکن و جزو تماشاچی حساب میشن                     گلرخ من تو جات خالیه بین بچه ها 
18 آذر 1394

یوسف شاعر میشود

بعضی شبا که زنداداشم با بچه ها میاد خونمون یسنا اندرون کالسکه قرار  میگیرد و یوسف هم هدایتش میکنه تا منزل ما و براش شعر میخونه                     نسنا خانومه                          مگز بادومه                                  نسنا خانومه                                       مگز بادومه  به هیچ عنوان اجازه نمیده کسی صور...
7 آذر 1394

یواشکی های منو دخترم

 دوس دارم یواشکی زیر گوشت بگم دوست دارم و بگی چی مامانی  بازم تکرار کنم ... دوس دارم یواشکی از پشتت بیامو یهویی بترسونمت و ذوق کنیم  دوس دارم یواشکی برات خوردنی های خوشمزه که تو دوس داری درست کنم  هر موقع دلت خواست برات کیک درست کنم تولد بگیرم که هم دخملم  خوشحال باشه هم اینکه  من یاد روز تولدت بیفتم  .. دوس دارم یواشکی کشوتو پر از لباسای رنگارنگ بکنم وقتی میبینی اسیر برق  چشات بشم دونه دونه بپوشی جلو من قر  بدی و من عشق کنم بعدشم بری جلو  آینه یه دل سیر با خودت خوش باشی  وای تو بزرگ شدی یواشکی از خاطرخواهات برام میگی ... اون وقت من میدونم  باهاشون چیکار کنم ... ...
7 آذر 1394

چمدون بستن یوسف

سلام خوشمل مشمل  دیروز بعد چند روز رفتم به یسنا سر بزنم اومدنی یوسف گفت که منم میخوام بیام  خونه شما منم گفتم از بابایی و مامانی اجازه بگیر بریم ناگفته نماند که خونه ما و  یوسفشون یه کوچه فاصله داره و یوسف همش در رفت و آمده وقتی از مامانش  اجازه خواست گفت برو دیگه همونجا بمون  دیدم رفت اتاقش همه لباساشوخوراکی  هاشو جم کرد  و حوله حمامش برداشت خلاصه دو تا نایکلس برداشت ،با کلی خنده  ما و ذوق اون اومدیم خونه همین که رسیدیم خونه گفت عمه جون برم دوش بگیرم سرم بو گند میده و تقریبا یه ساعتی  آب بازی کرد اومد ناهار خورد یه چند ساعت بعد طاقت نیاورد رفت خونشون با بند و بساطش آخه بدون بابایش...
23 آبان 1394

صدرا

سلام عزیزم  آبجی ناهیدم یه پسر خوشکل و خوردنی داره که 93.1.29 به دنیا اومده  بعد از تولدش متوجه شدیم که مشکل ژنتیکی داره به همین خاطر ناهیدجون  آرامو قرار نداره ... خدا جون ازت میخوام غم و ناراحتی رو از دلش بیرون کنی و به جاش بذر شادی  و محبت تو قلبش بکاری میدونم حتما که قدرت و توانایی رو داشته که صلاح  دونستی تا این فرشته جیگرو بهش هدیه کنی ولی خودت میدونی خواهرم خیلی  ناراحته یه روزه شادی به زندگیش هدایت کن تا مثل سابق از زندگیش لذت ببره  از دوستانی که این مطلبو میخونن تقاضا دارم برا صدارای ناز و مامان مهربونش  دعا کنن ... صدارا جون خیییییییلی دوست دارم  ...
23 آبان 1394