☆هدیه خدا☆

این روزا

سلام عزیزم  خوبی؟  خوشی ؟ آخر سالی کلی کار سرم ریخته  ... خرید که اصلا نرفتم  از طرفی سفارش ویترای  اومده برامون البته قرار نبود که امسالم ویترای کار کنم ولی خب شد دیگه خیلی علاقه دارم وقتم کمه ... نمیدونم چرا این روزا خرابکاریام زیاد شده چند وقت پبش دستمو سوزوندم چه سوزوندنی  دیشب دستمو بریدم چه بریدنی  ... خیلی کم پیش میومد که از اتفاقا برام بیفته ولی خب  شده کاریش نمیشه کرد  امسال چه رنگی مده؟    
6 اسفند 1394

یهویی

یهویی یه چیز خنده دار پیش اومد  زنداداشم میگه با یوسف رفتیم بازار پشت ویترین زرگری بودیم دیدم   یوسف یه انگشتر تک نگین انتخاب کرده میگه اینو بخر برا عشگم (که من باشم ) تا دیروز عروس طاها بودم  حالا شدم عشق یوسف ... واقعا کارای بچه ها بامزه س   
24 بهمن 1394

چرا ...

چرا چین و چروکای صورتتو ندیدم  ناخنای شکستتو ندیدم لای سختی های روزگار شکست  بغض امونم نمیده  تا میام یه کلمه بنویسم ...شروع میشه  انگار گونه هام همیشه خشک و تشنه است و سبراب نمیشه  ولی ادامه میدم ... چرا بیشتر لمست نکردم  دست تو موهای خاکستریت نکشیدم  که اون موها برای آینده ی من سوخت و خاکستر شد  بغض من امون بده تموم نشده ...
22 بهمن 1394

دلم بچگیامو میخواد

دیگه نه پول  نه  آغوش  نه مهمونی نه آینده هیچی نمیخوام  فقط بچگی هامو میخوام ... اون عروسکای ساکت و بیصدا   بادبادکای کاغذی  اون پیراهن تور توری که مادربزرگم برام دوخته بود  گل بازی های جلوی خونه مادربزرگ   آدامس بادکنکی  قلک مخصوص عیدی  دلم تنگ شده واسه ظرف و ظروفای بچه گانم  دوستای بچگیم  پریسا که موقع جدایی کریپسشو به من یادگاری داد  سرسره بازی تو راه مدرسه  از بس برف زیاد بود بیشتر مسیر خونه تا مدرسه رو حالت قطاری سر مخوردیم و میرفتیم یه روستا بود و نون لواش سفید و بزرگ مامان  بوی نون آدمو مست میکرد  آش دوغ  رو آتیش ...
22 بهمن 1394

بعد از روزها

سلام خوشکلم  بعد از چند روز اومدم ناراحت و غمگینم  تو کوچه پس کوچه های زندگی  بی هوا قدم میزنم  مثل شعله خاموشم دوست داشتم تو بودی و با جرقه های تو  دوباره شعله ور میشدم اما  تو هم نیستی ... ساعتها تو فکر میرم ... یه هو مبینم تو تاکسی م  نمیدونم کرایه دادم یانه ! روزها زود تموم میشه  به آدما و خیابونا ...و همه چی یه طور دیگه نگاه میکنم ... فیلمای گوشیمو نیگا میکنم ... واقعا رفته ...؟ شاید خواب باشه ... صب از خواب پا میشم  عکسشو با نوار مشکی میبینم پس رفته .  
24 دی 1394

دلنوشته

جانیم آغلاما  اورگیمی داغلاما  دیلیبلر دنیا یالان دنیادی گوردیم بی وفا دنیادی  او گوزل آتامی توپراق آلدی گولر اوزون آپاردی  آتا یامانیمیش  دردا سالانیمیش ...  
24 دی 1394

به همین سادگی رفتی

رفتی ...  به همین سادگی ... مرگ نگاه تو را ربود  اکنون تو در زیر تلی از خاک  ما زیر تلی از غم و ماتم  تو رفتی ... ما ماندیم و اندوه بزرگ  کاش آن شب میدانستم با نگاهت با من وداع میکنی  آن دو نگاه خیره ای که داشتی ... کاش نیمه شب بیشتر بر بالینت مینشستم  پیر شدم آن لحظه ای که با لباس سفید آمدی  صورتم را روی صورت یخ زده ات نهادم  بوسیدمت  گفتم دیدار به قیامت  پیر شدم آن لحظه ای که خزیدم تا خواب ابدیت را ببینم  دیدم  دیدم که چگونه صورت بر خاک نهادی  با آن قد و قامت زیبایت در...
21 دی 1394

زمستون عاشقا

اومدی تا خاطرات عاشقا رو با با گلوله های سفید شیرین تر کنی  اومدی درختارو از عریانی نجات بدی و لباس سپید بر تنشون کنی  این بار تو هم میخواهی هنر نمایی کنی و  طبیعت رو رو به سلیقه خودت آرایش کنی  تو در سکوت شب و هیاهوی روز شاعرانه میباری و  چه زیباست این بارش ... ...
3 دی 1394